شروع به خواندن درس طلبگی نزد آقای ابطحی کردم و روز عمامهگذاری مرا با چالشی جدی مواجه کرد. نگرانی از اینکه با عمامه گذاردن، دیگر نمیتوانم به تئاتر و سینما بروم یا موسیقی گوش کنم، ذهنم را مشغول کرده است.
به گزارش پارس نیوز ، خبرآنلاین نوشت: رضا کیانیان زندگی پرفراز و نشیبی دارد. حتی به دنیا آمدنش هم حکایتی است. در مشهد با برادربزرگش کار تئاتر میکند و در همین ایام است که با چهرههای مذهبی همچون دکتر علی شریعتی و شهید بهشتی آشنا میشود؛ اما ذهن جستوجوگر او رهایش نمیکند و به سمت چریکهای فدایی خلق میرود. در این میانه، کاری را که بیوقفه دنبال میکند و هرگز از آن دست برنمیدارد، تئاتر و اجرای نمایش است. رضا کیانیان بعد از مدتی به خط سوم میپیوندد و این آخرین کاوش او در فعالیتهای سیاسی است؛ دستگیر، زندانی و آزاد میشود و بعد، تمام وقتش را برای هنر بازیگری میگذارد. احمد غلامی در شرق با او درباره زندگیِ سیاسیاش به گفتوگو نشسته است. بخشهایی از گفتههای کیانیان در این گفتوگو را برگزیدهایم که در پی میخوانید:
پدر و مادرم نذر کرده بودند که اگر بچهدار شدند در مشهد مجاور شوند
وقتی یکساله بودم پدر و مادرم به مشهد مهاجرت میکنند. این مهاجرت دو اتفاق خوب را رقم زد: یکی اینکه پدرم اعدام نمیشود، چون پدر من از نوچههای طیب بوده و زمان دستگیری طیب دقیقا وقتی بود که پدرم به مشهد رفته بود وگرنه تمام آن افراد را دستگیر کردند، یکسری اعدام و یکسری هم زندانی شدند. طیب و شعبان بیمخ دو قطب جاهلمسلک و مخالف هم بودند و هرکدام نوچههایی داشتند. اینها با شاه مخالف بودند و آنها طرفدار شاه. دومین اتفاق خوب این بود که مادر من را زمانی عروس کردند که طفلک هنوز بالغ نشده بود و فکر میکرد ازدواج عروسبازی است.